... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

برای یک کلاس نود دقیقه ای ، پنج ساعت مطالعه کردم. ( مقداری که متوجه محاسبه اش بودم)!!

چهارساعتش پاسخ به کنجکاوی خودم بود.

امیدوارم روزی به این نتیجه نرسم کنجکاوی خوره ای به جان عمر و جوانی ام بوده است وگرنه ....

گاهی که «بودن»  چهره اصلی اش را نشانت می دهد، از آنها که سرشار از تقلای «بودگی»اند در عجب می مانی.

حجاب کلمه

و من چقد به بودایی نیازمندم که معنی بارانم کند!!!

----------

هرچند معنی های پس پشت این واژگان و سطور را نمی توان انکار کرد ولی از«حجاب کلمه» به تنگ آمده ام، به دریافتی از جنس حضور محتاجم...

چیزی که امروز در مرز دیدم خیلی جدی بود ، خیلی خیلی جدی تر از دعواهای بی خاصیت روشنفکر مآبانه! 

غمی  استخوان سوز نمی گذارد باوجود خستگی مفرط چشم برهم بگذارم

شاید حق با اسد بودا باشد و واقعا موبایل خدا بعضی جاها آنتن ندهد

وای اگر بودا درست گفته باشذ.....



من اعتراف میکنم

من اعتراف میکنم سطری از قصه بینوایان تاریخم

من اعتراف میکنم امروز به ملاقات «رنج» رفتم

من اعتراف میکنم که سقف همه کنیسه ها امروز برسرم خراب شد

من امروز برای یک آن  « خدامرده است» را در لابلای تق تق شکسته شدن عزت و حرمت انسان ذیذم


من اعتراف میکنم دیگر نمیتوانم بخوابم !!!!!

نفسِ به سر بردن در این دنیای کذایی، پاداشش هزاران بهشت است؛ جهنم را باور نمی کنم.