ساعت سه و پنجاه و هشت دقیقه بامداد است.
من :
انقدرفلسفه تحلیلی درذهنم تلمبارکرده ام امروز و امشب که اگر همه بزرگان فلسفه تحلیلی هم ازخواب بیداربشن و بخوان ذهنمو تحلیل کنند فکرنکنم موفق بشن، آنقدرذوبطون شده است عرضا و طولا که نپرس.خداکند سرجلسه امتحان یادم بیاد چی خوندم.
هم اتاقی:
به بیت دوهزارو هشتادم مثنوی رسیده است....وااااااای خدای من بیچاره این ادبیاتی ها!! یقین دارم ابررایانه های دنیا هم اگه یک دفعه انقدر ورودی داشته باشند راه خروج رو گم خواهند کرد...کاش مولوی ازفرار حسام الدین درس می گرفت و انقدرنمی سرود که ادبیاتی هاهم فراری بشن.آقا یکی بیاد این ادبیاتی ها را از سطح پهناور ادبیات غنی پارسی جمع کند، نه، این سطح را فشرده کند تا این طفلی ها کمی عمقی شناکنند.
راستی!!
خوش بحال اصحاب کهف که سیصد سال خوابیدند!!
آی گفتی:
خوش بحال اصحاب کهف که سیصد سال خوابیدند!!
وای که من چقدر احتیاج به خواب دارم
مگه ما الان بیداریم آقای خسروی !؟
مثنوی یا دیوان شمس،به هر حال هردو میوۀ جانبخشی هستند که به یک شجرۀ طیبه تعلق دارند.
مولانا در دیوان کبیردیوانه ای کبیر است،شعله آتش است،وحریف دورخ آشامان مست است و سوخته جانی آذر طلب است که آب حیوان را به چیزی نمی گیرد. کلامش خون جوشان است و خوراک اش نور درخشان..مجنونی است که سی پاره در چله می نشیند و روز و شب را نیز خود به جنون می کشد،و در گم شدن هم گم می شود و به یک گام صد جهان را واپس می نهد،و در دایره ای به شعاع ابد هم نمی گنجد. گاهی تندو ملول است و گاهی رهزن و غول و دم دیگربر بام بلند جهان است ...
این همه چالاکی و جامه چاکی و پرخروشی و کف برلبی و بی قراری و پرده دری و شوریدگی و آن ادب و خویشتن داری و بحرصفتی و خاموشی فروشی، در آن جا هردو صنع یک روح آفتاب منش و دریاوش است که یکجا گوهر ها را در درون نهان کرده و تلاطم را فرو بلعیدهو در یک جای دیگر یک پارچه ظهور و فروغ و سوزندگی و خیره کنندگی است، و به همین رو عجیب نیست اگر در جایی این دو معدن آب و نور، این دریا و ان آفتاب ، به هم رسند و یکی شوند و نور آب دیده و آب نور آلود فراهم آورند:
گاه خورشیــــــــد و گهی دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقـــــــــــا شوی
تو نه این باشی نه آن درذات خویش
ای فزون از وهمــــــها وز بیش بیش
مولانای دیوانه دردیوان یه چیز دیگه است!!
خوشا پرکشیدن پرستو شدن توکه پرنداری پرستو شوی بشین درس بخون تا ارسطو شوی. یه حرفی استاد ملکیان زد اینکه ایا ما همون قدر که از دانشجو می خوایم بهش انتقال دادیم.ماکه ندیدیم استادمون عرفانی تدریس کرده باشه که حالا عرفانی وتحلیلی می خواد.یکی نیست بیاد این استادایی که طبل توخالی هستن جم کنه تا دانشجوهای بیچاره ازریزش موی شدید شب امتحان خلاصی پیدا کنن.یه مدت لیلا گیرمیداد توخیلی حرف میزنی باورکنید مولانا به اندازه کل دنیا حرف زده.دلم لک زده برا یه خواب بدون کابوس مثنوی ومولانا.
بازم میگم مولانایی بودن با پرحرفی نمیسازه
میسازه ولی پرحرفی درونی!!
آی گفتی
من مطمانم بعد این ترم کچل شدی رفت .
آفرین، برای پاسخ رندانه تان بر جناب خسروی. واقعا هم حق همین است که بیداری اگر این است پس خواب کدامست؟
خواب دربیداری رنج آوراست.
خوش به حال من که امسال هیچ امتحانی ندارم
واقعا خوش بحالتان مردیم بس که امتحان دادیم.
نمیدونم چرا اما این یک ماه امتحانات جزو بهترین لحظه های زندگیمه که هرترم هم تکرار میشه. حالا یا درس هامون جذابند یا اوضاع باقی زندگی اونقدر خرابه که غرق شدن در درس ها برام انقدر لذت بخشه.
عاشق این دیالوگم تو فیلم خانه ای روی آب که وقتی پسر به پدر میگه : پدر تو تنها امید من هستی پدر جواب میده : ببین دنیا چقدر بد شده که من تنها امید یک نفر شدم.
البته چه ربطی داشت نمیدونم.
قبول دارم شیرینی اش بخاطر اینه که آدمو از چهارگوشه دنیا جمع میکند دریک نقطه خاص نقطه ای که خودمونیم قابلیت های زیادی هم برای تلذذ بخشی داره .
یک ربطی براش پیدامیکنیم بلاخره.
سلام آبجی لیلا خوبید
امروز یه مهمونی داریم خوشحال میشم یه سر بزنید
سلام عزیز خواهرم
سرزدم به مهمانیت جانم
کاش برای ورودی فلسفه یک فلتر قوی می می گذاشت که فقط آدم های با جنبه وارد فضای عقلی می شدند چرا که حرف از وجود نا محدود است.
من تا حالا چند نفری را که یک مشت اصطلاحات که صاحبان شان با دنیایی شک وتردید بار بستن رفتند دیدم تو دلشان از خدا بالاتر ودربرون به خاطر ریا وشکسته نفسی درحد خدا ادعا دارند.
بابا هر وقت با این فلسفه آمدی یک تغییر به وضع آشفته ی بشر امروزی ایجاد کردی آن وقت بیا حرف از بیداری وخواب واقعی وغیر واقعی بزن.
در آخر مرا ببخش که این قدر رک نظر دادم.
باجنبه یا بی جنبه حالا که رامون دادند برادر یاخواهر گرامی شما حرص نخورید لطفا.
فرمودید: «دیدم تو دلشان از خدا بالاتر ودربرون به خاطر ریا وشکسته نفسی درحد خدا ادعا دارند.»
میشه بپرسم چطوری تو دل این جماعت رو دیدید؟
وضع آشفته بشر روهم چطوره بسپریم به باجنبه ها، موافقید ؟ آخه شما رو نمی دونم ولی من اصلا جنبه بهبود بخشیدن به وضع آشفته بشر رو ندارم.
بیداری و خواب واقعی رو نمی دونم چیه و چی نیست ولی بحث و سوال و کنکاش قطعا ماهیت خواب نمیتونه داشته باشد...پس می پرسیم که سوال نصف علم است که قران گفته است افلایتدبرون .. افلاتعقلون و ...
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت: مستی زان سبب افتان و خیزان می روی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: می باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای آن جا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست؟
گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عیب نیست
گفت: باید حد زند هوشیار مردم مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هوشیار نیست..!!!
و گفت :
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
وزنت کردم معلوم شد که خیلی هم سنگین نیستی برو مشغول باش تا اموراتت بگذرد.
ازنظر من فلسفه یک شاخه ازاندیشه بشری است مثل سایررشته ها برای ورود به همه رشته ها باید ویژگیهایی را دارا بود که برخی عام اند و برخی ویژه همان رشته مثلا شاید با سیستم جدید آموزشی همه بتوانند وارد رشته هنر شوند ولی کسی موفق خواهد بود که ذوق و استعداد خاصش را داشته باشد.
حساسیت نسبت به فلسفه ازآنجا ناشی می شود که ما به فلسفه رسالتی شبیه دین و به فیلسوفان مسولیتی مشابه انبیا می دهیم. و شاید عامل این تلقی هم حوزه های ورود فلسفه باشد که تنه می زند به قلمرو اظهارنظر ادیان ولی توجه داشته باشیم که محصولات سایررشته ها هم این قابلیت را دارند. اگر تعارض عقل و دین داریم به همان میزان تعارض علم و دین هم مطرح است .
قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیس
...............................................
همش حرفه و خیاله
علم واقعی با جان آدم یکی میشود .فلسفه فقط خیاله و محدود به ذهن
علم واقعی در جان شما هس نه در دانشگاه و کلاس درس
افسوس که انسان دیر این مطلب رو می فهمد
زیاد روی این مطلب فکر کنید"هنگامی که خرد کامت شد زبان خاموش می شود
حدیث عشق که از حرف و صورت مستغنیست
یک سوال:
منظورتان اینست که همه دانشگاههاباید بسته شوند؟
به جایت من دارم کیف می کنم از این همه در رفتن از امتحانات!
نوش جان رفیق
نوبت ماهم می رسد
نذرکردم بعد فارغ التحصیلی نه سیصد سال بلکه سه سال بخوابم .
سلام
واقعا لذت بردم از خواندن مطلبت. شاید اگه ادبیات می رفتید ......
موفق باشی هم در زندگی و هم در امتحانات
به ادبیاتی ها هم سلام برسان
سلام
کاش جواب شرط جمله اولتان را هم می نوشتید.
سلام تان رامی رسانم
1- سلام خانم . کاش یک درسنامه ای گزارش کلاسی چیزی هخر از گاه درباره فلسفه تحلیلی مینوشتی در وبلاگی یا اینجا . درباره فلسفه تحلیلی در ایران کتاب خیلی کم است و فقط در این چند سال گذشته چند ترجمه خوب آمده است.
2- جناب خسروی هم اصلاح بفرمایند که "بی کلاهی عار نیست" .
سلام
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس !!
ترجمه های خوبی را دراین ترم پیداکردم ولی به نظرم یک نوع آشفتگی خاص هم دراونها مشهود است طوری که وقتی میخواهی ترجمه هارا یک کاسه کرده و درنهایت اصل مطلب را دراوری درمیمانی چراکه اصطلاحات خاص زبان مبدء درزبان مقصد متکثرشده اند و این ذهن را سردرگم میکند.
سلام
از دست این امتحانات.
سلام
درد مشترک بین فلسفه و ادبیات همانا خواب است! ما هم از راه دور با بی خوابی مان ارادت داریم
فرار هم کار شمس بود.همین جناب حسام الدین بودن که هی به مرحوم مولانا اصرار کردن یه چیزی بگو مارو مستفیذ کن الان هم بعد این همه قرن هر ترم تعداد کثیری از دانشجویان عظیظ در راستای این اقدام وسیع هی مستفیذ می شوند!
چه می شه کرد به هر حال الخیر فی ما وقع
ارادتمندیم حوری عظیظ
چی میگیییییی!!!
بابا ما با فاطمه کلی بحثیدیم و به این نیتجه رسیدیم که فراری قصه حسام الدین بوده .
سلام آبجی لیلا
بابا شما آخره درس هستید
شما همینطوریش هم برای ما فیلسوف هستی ابجی یه کم فکر سلامتیت باش
بهر حال موفق باشی نازنین آبجی
سلام عزیز خواهرم
سلامت باشید جانم