... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

قلم و قدم

«فلسفه را بگذار درباره انسان بنویس»

این اولین باری نیست که این جمله را می شنوم و حتم دارم آخرین بارهم نخواهد بود. وقتی واقعه ای دردناک درکنارگوشه ی دنیا اتفاق می افتد خیلی ها به مجرد برخورد با امثال من بی نوا،  تنها توصیه شون این است که فلسفه را رها کن بچسب به فلان و بهمان. امشب که شخصیتی بس ارجمند این حرف رو به من گفت منو به فکر فرو برد.

راستی چنین توصیه ای ازچی نشات میگیرد؟  آیا چون فلسفه به قول اون دوست قدیمی کار آدمهای شکم سیر است که سیری به سرشون زده و به بدیهیات گیرمیدن یا شایدم چون فلسفه و منسوبین به آن بیشتراز همه ادعای دردحقیقت و انسانیت دارند؟

نمی دانم، واقعا نمی دانم ولی این را می دانم که میان تولید فکر و آلام و خوشیهای بشری ارتباط وثیق و درعین حال نامرئی وجود دارد براین اساس باید نبض تفکر و اندیشه را فعال نگه داشت و این امر بستر ،شرایط و قواعد خاص خود را می طلبد. ضرورتی که درجهان اسلام همیشه تحت تاثیرنوسانات برخاسته از شرایط سیاسی اجتماعی و... نادیده گرفته شده است یا بهتراست بگویم محقق نشده است.

بدون شک نه تنها فلسفه که علم، هنر و صنعت، همه و همه، برای انسان اند و ارتقای او به نقطه ای که همین اندیشه، موجه می داندش. پس بپذیریم کتابخانه و کارگاه و آزمایشگاه هریک قدمهایی اند دراین مسیر مثل قلمهایی که از درد و رنج انسان درگوشه کنارجهان می نویسند.


نظرات 9 + ارسال نظر
montazer چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 http://montazer65.blogsky.com

سلام .وب زیبا یی دارید
امیدوارم همیشه شاد باشید
نوشته هات عالیه
تبریک
خوشحال میشم به منم سر بزنید

سلام

خواب نما چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:18

شاید هم می خواسته بگوید : از فلسفه بگذر و درباره انسان بنویس

فرقی دارد!؟

پریسا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:27

با شما موافقم ما برای زندگی کردن به همه ی علوم نیاز داریم. این جمله ی معروف که درباره ی فلسفه میگن شاید به خاطر اینه که درک درستی از تعریف فلسفه ندارند! مگر میشه انسان بدون فلسفه؟! ما خیلی جاها فلسفی حرف می زنیم اما خودمان نمی دانیم..............

اینم یک حرف خوبی است.

بهرام چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 http://pargar4.persianblog.ir

ریشه یعنی انسان.

و انسان برای اوج گیری.

بابایی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:23

اون اقا یا خانمی که این جمله رو به شما گفته احتمالا فرصت نداشته منظورش رو توضیح بده یا داده شما نشنیده گرفتید یا شنیدید ولی با گوش‌های ذهن نه سر. هیچ آدم عاقلی، قلسفه‌ورزی را تخطئه نمی‌کند ولی فلسفۀ انسان‌های در بند و بیچاره، در بند است و فلسفه جامعه آزاد و متعادل، معتدل و واقعا فلسفه است. اکثر و بلکه همه فلیسوفان بزرگ بشری به جوامع پیشرفته تعلق دارند. اگر ما ابن سینا را داریم چون قرن چهار و پنج، مشکلات اولیه خودمان را حل کرده بودیم. در دوران شکوفای صفویه هم ملاصدرا پیدا شد. جامعه‌ای که هیچ‌یک از مشکلات اولیه‌اش را حل نکرده است، فلسفه در آن رشد طبیعی نمی‌کند. ما به دو گونه فلسفه نیاز داریم: فلسفه اجمالی برای اینکه تمدن‌مان را بر آن بنا کنیم و فلسفه تفصیلی که برای بقا لازم است. این دو فلسفه دو گونه اقتضا دارد که در جوامع توسعه‌نیافته مراعات نمی‌شود. در جامعه‌ای که خورشید آن را تکه‌تکه می‌کنند، درد نخست شما باید ماه و خورشید باشد تا فلسفه مناسب با این جامعه شگل بگیرد. وگرنه تا ابد باید چشم‌تان به دست جان لاک و پوپر باشد.

سلام استاد گرامی

جساره نتیجه افکارم درباب کامنت حضرتعالی مواردی است که به امید اصلا ح آنها را می نویسم:
1- درمرحله اموزش، کاراصلی دانش پژوه فلسفه(چون من) درگیرشدن با اندیشه ورزی است و آشنایی با پیچ و خم های این راه و انتظاری جز فهم فضا و ادبیات خاص این حوزه اندیشه انتظاری است نابهنگام.
2-اینکه فلسفه به دغدغه های زمینی هم بپردازد قبول
3- فلسفیدن نیاز به فرصت دارد و جایگاه تعریف شده، نمی توان انتظاری را که ازمصلح اجتماعی داریم از فیلسوف داشته باشیم.
4- فیلسوفان جریان ساز و مکتب افرین درطول تاریخ همه درجوامع رشد یافته نمی زیستند همین هایدگری که برتفکرفلسفی ماقبل خود می تازد و ساز یک سره مخالف میزند درمقطعی ازعمرش که همزمان با تحصیل و تدریسش نیزبوده درجنگ به عنوان سرباز شرکت کرده است یا ملاصدرایی که شما مثال زدید درفضای مخالفت شدید فقها این همه فلسفه را به پیش برد.
5- مسلم دغدغه های پیرامونی فیلسوف درروند اندیشه ورزی تاثیرگذاراست و باید باشد اما همین تاثیرهم با هضم در فضای خاص اندیشه فلسفی میتواند شکل گیرد.

15+1 چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:44

بخاطر اینکه همه ی ادما فلسفه نخوندن ! یا خودشون رو به شیوه ی مورد انتظار (و اتفاقن درست) تو تربیت نکردن !
وقتی کفه ی عاطفی و احساسی سنگینی میکنه انگار در همون لحظه ای قرار گرفتی که چفت و بست های فلسفی بیشتر حالت رو میگیره!و احتمالن ممکنه تورو متوجه اشتباهاتت کنه!که خب در اون شرایط اتفاق ناخوشایندیه ! :
خاکم به باد می رود و آتشم به آب .....انشای صلح نامه ی اضداد میکنم (بیدل)
و
شاید تنها یک فیلسوف اون لحظه بتونه همچنان به فلسفه عشق بورزه:)

انشای صلح نامه اضداد خیلی عالی بود خیلی خیلی !!!!

بصیر پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:57

"فلسفه را بگذار کنار در باره انسان بنویس"
این روزها کتاب "درد جاودانگی" اثر "میکل داونامونو" ترجمه "بهاء الدین خرمشاهی" را دارم مطالعه می کنم. که اتفاقا خیلی به این بحث شما مربوط است.
"میکل د اونامونو" در این کتاب دو نوع انسان را تعریف می کند: انسان عینی و انسان انتزاعی
از نگاه "اونامونو" انسان عینی, انسانی با گوشت و پوست و خون است که زاده می شود, رنج می برد می خورد و می نوشد, بازی می کند و می خوابد و می اندیشد و می میرد. انسانی که شنیده و دیده می شود و فکر کردن و اندیشدن این انسان عینی علاوه بر مغز با قلب و ریه و معده خود نیز فکر می کند و در یک کلمه به زندگی می اندیشد. ولی انسان انتزاعی که کمابیش دستخوش تحقیقات و تتبعات عالمانه گردیده است. از نظر او فقط همان جانور دوپای بی پر افسانه ای حیوان سیاسی ارسطو, قرارداد ساز اجتکماعی روسو و انسان اقتصادی مکتب منچستر و انسان اندیشه ورز لینه است. انسانی که نه از روم است نه از زنگ, و نه جنسیت دارد و نه هم وطن. نه استخوان دارد و نه ریشه و اندیشه محض است و فقط با مغز خود فکر می کند که اهل اهتمام و "لغت معنی" است و حرفه ای فکر می کند و می داند که حرفه ای چه موجودی است.
"اونامونو" به صراحت تاکید می کند که این حرف به مذاق فلاسفه خود رای چه خوش آید چه نیاید, انسان عینی و انسانی که گوشت و خون دارد, ذهنیت و عینیت والای تمام فلسفه هاست.
شاید مراد آن شخصیت ارجمندی که این حرف را به شما زده این بوده که فلاسفه خیلی انتزاعی فکر می کنند و کاری به مشکلات و گرفتاری ادمها ندارند و در برج عاج نشسته اند و تئوری صادر می کنند. یا همان صحبت علی شریعتی که گفت: فیلسوفان پفیوزان تاریخ بوده اند از این جهت که اینها حرکتی نمی آفرینند و گوشه ای نشسته اند و تکلیف علم و آدم را روشن می کنند.
ببخشید در محضر یک فیلسوف این گونه نوشتم البته اینها ترواشات فکری دیگران بود من فقط ناشر آن بودم تور خدا با من کاری نداشته باشید من فقط یک کارگر ساده افغانی هستم.



درفلسفه همانطور که اندیشه انتزاعی داریم ناقد اندیشه انتزاعی هم داریم و این همه قطعات پازل واحد فلسفه اند.

با همین سواد اندکم همی بدانستمی که تاثیرات افکار همین برج عاج نشینان علم و هنر و دین و ایمان را درنوردیده و درمی نورددهماره.
و نکته مهم!
بی تعارف قبای فیلسوفی دیگه خیلی خیلی برقامت من ناسازاست.

تام اند جری پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:06

بینم ؟!! این فلسفه چیه که اینطور بعضی از آقایون بس ازجمند رو به قول شما رو رنجونده ؟؟؟ اینم یه جور از این مزخرفات ضد مردا است ؟؟؟ یعنی فلسفه در باره انسان حرف نمیزنه فقط تو کار حیونای ارجمند است؟ خب عیبش چیه آبجی؟ ما یه همساده داشتیم جون شما از صبح میرفت تو این خراب شده دانشگاه تا شوم بعد میومد دم نون بربری پزی غروبا میشست و برامون از دل و جگر موشا و خوکا و گاوا میگفت حرفاش خوب بودا!!! ولی حال آدم رو به هم میزد. اصن تا اخر درسش که شد دکتر همین تو کار حیوون جماعت بود بعد رفت هشتگرد مطلب زد هم حیون معایته میکرد هم انسون . میگفت یه بار، روم به دیفار، قابله هم شده بود . نصف شبی یه مادر مرده رو زاییونده بود! نه از اون زایوندن های نیمه شبانه مرسوم و معروف ها !!نه! راس راستی قابله شده بود. پس چی؟ بابا فلسفه هم به درد بخوره . خدا رو چی دیدی شاید این جماعت فیلسوف قابله بشن. عیبی داره ؟ خلاصه دو خط درس دانشگاه خونده دیگه !؟ نه ؟ از من که بیشتر حالیشه جون دااش . مگه همین کانت و لاک و خلاصه چی میدونم اینا قابله های تاریخ خودشون نبودند؟؟؟ ما که شنیدیم بودن. راس و دروغش با راوی ! نمیدونم بچه رو مرده به دنیا اوردن یا نه ها !د ولی میگن قابلگی کردن.
بخون ابجی! درستو بخون . لاف انسان و عرفان و اون چی بود گوشت و پوست و اینا رو ول کن ! درس و بچسب جون داااااااااااش !

چشم
چسبیدم!!

هدهد پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:53

خواندم.
لیلای مهربان!
تو عیار فلسفه را نشان بده. چه باک از بی مهری های و نادیده گرفتن ها.

اکی هد هد مهربان !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد