... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

... آخر دل شدم

جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب

ناله از درد مکن!!

متوجه شده ام کنترل احساسات شخصی در زندگی اجتماعی اصلی اساسی است.

آقا!!!!

اگر کتابخانه های شهر قم - یک شهر علمی- همش تعطیل می شوند، اونم بی اطلاع  قبلی و رساله نویسی ام را مختل میکنند و حرصمو درمیارن، 

اگر دانشگاه شانی برای دانشجو جماعت قائل نیست و سرویس خوابگاه، سلف، فروشگاه و خیلی خدمات دیگرش را با وجود حضور دانشجویان پروژه دار و رساله دار و خلاصه مکافات دار، در فرصت میان ترم، تعطیل می کند و فقط دعای ندبه، کمیل، توسل و زیارت عاشورا را محفوظ نگه میدارد، 

اگر من دلم برای خانواده ام تنگ شده و دپرسم، 

اگر استاد راهنما گیرسخت به کارم میده و انجام کاری فراتر از توانم ازمن میخواد، 

اگر بارون منو می خیسونه، 

اگرآفتاب منو می سوزونه،

اگر خسته و بی جانم و فشارم افت کرده، 

اگر از برخورد ایکس و ایگرگ ناراحتم که چرا ادب اجتماعی ندارن، 

اگر جیبم ته کشیده و قیمت ها درعوض پریدن بالا،   

اگر درست وقتی پلکام روی هم قرار گرفتن یک شوریده با عرض پوزش بی ملاحظه از راه می رسه و ازخواب بی خوابم میسازه، 

اگر من هزاران درد مگو دارم که داغونم می کنند ، 

اگر درست اون موقع که دوست بی نوایم بعد یکی دو روز جون کندن و سبک سنگین کردن بحث، تازه داره به نتیجه می رسه و شروع به نوشتن میکنه، یهو من نیاز به گفتگو پیدا میکنم و ....

 

ازاین همه اگر نمی توان نتیجه گرفت که باید خویش را برون ریخت!!! 

والله اون دور و بریهای معصوم هم همین قدر و شایدم بیشتر رنج و ملالت و مشکل دارن، ظرف اونها رو هم درنظر بگیریم و این همه سیگنال منفی ندیم

ارتباط موثر را نفی نمی کنم اما معتقدم مدیریت ارتباط تا حدودی نیازمند کنترل هیجانات و احساسات فردی است.

چه می شود خود را عادت دهیم که نق نقو نباشیم!؟ 

چه می شود خود را عادت دهیم که همش سیاه نبینیم!؟ 

چه می شود دربرخود با ناملایمات، تمام هم خود را صرف کنش موثر بسازیم تا پراکندن طول موج های بلندِ منفی!؟


نظرات 1 + ارسال نظر
جوجه ویراستار شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 14:30

صفا مگه تو حال داری اینهمه فکر میکنی؟؟ ها؟ جون من بیکاری؟ همون تو اون خوابگاه وامونده رو تختت مثل ملکه ها لم میدی که اینجوری برا ملت حرف میزنی، والا منم بودم اینهمه فکر برام می اومد.
استاده تو روز آخر که میخوام مجوز بگیرم میگه من باید پایان نامتو کامل از نو بخونم و زود هم تاریخ دفاع نزن.
دوس داشتم اونجا بیهوش میشدم و نمی فهمیدم چی میگه. وای چه از دست پایان نامه نه در حد توانم خسته شدم. به قران زور زدم و اسباط کردم. آقا یکی نیست بگه بودا و یوگا.... یکی نیست منو جر بده راحت شم.

راست گفتی هاااا
استاد راهنمام گفته فقط ملکگی برازنده توست لیلا!!! یه وقت زحمتی برای رساله ات نکشی.
جوجه جانم!!! یه کم ازاون بوگا یودایی که اینهمه روی افکارشون کارکردی یاد بگیر.... ناله از درد نکنننننننننن.
راستی سرفرصت باید یک ویراستاری از اون نوع ادبی بنمایمت!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد