-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1396 01:05
بعد مدتها سر شب گذرم به فیسبوک افتاد فیلم کتک خوردن دستفروش هموطن رو دیدم و یک دل سیر گریه کردم. یکی از دعاهایی که تازه یاد گرفتم: خدایا حالا که بناست مدام شکسته بشیم، تاب شکسته شدن استخوانهای عزّت را به ما عطا فرما.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آذرماه سال 1396 23:23
یکی از دانشجویان، طلبه ساده و صافی سنی مذهب است که برخلاف آنچه در ظاهر نشان می دهد، دروس دینی را در مدرسه خوب خوانده است. از وقتی کشفش کرده ام، به مناسبتهای مختلف دیدگاه مذهبش را جویا می شوم. از گفتگوهای کوتاه کلاسی مان نصیب ها میبرم که از ساعتها مطالعه نبرده ام. همیشه مومن به مذهب مدارا و تقریب بودم حالا مومن تر شده...
-
فمنیست سلام
جمعه 24 آذرماه سال 1396 22:55
منو دعوت کردند سخنرانی در اون سخنرانی یک فمنیست مسلمانی از من تراوش کرد که تا بحال ندیده بودمش. بعدش زل زدم به او خوب وراندازش کردم غریب می نمایی غریبه!!! بین خودمان باشد تصمیم گرفتم بپرورانمش ما اینیم! در این متنی که در آن قرار داریم، تفکر از خلال بیان شفاهی ایده ها پرورده میشود.
-
چشم
جمعه 17 آذرماه سال 1396 00:47
گاهی حوصله نداری حتی از خودت دفاع کنی «چشم» و دیگر هیچ ! عجب وازه ی رهایی بخشی است این «چشم» و عجیب تر آنکه همو آرزوی دفع بلا ا زاین خمار آواره دارد که خود کاری ترین زخم را به این گوشه زده !!
-
بازم دایره قسمت
یکشنبه 12 آذرماه سال 1396 19:18
امروز که راضیه از قم زنگ زد امروز که خبر میتینگ های دکتر ها رو از مشهد شنیدم ، فهمیدم خیلی وقته مدفون شدم. ============== تسلیمیم خدا جان
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1396 00:01
خیلی که کلافه بشوی، می شوی چیزی مثل الانت. یک کلاف سردرگم ، آنقدر در خویش می پیچی، می پیچی، می پیچی که اندیشه ی در و درگاه هم از سرت محو می شود. تسلیم آن دایره محتوم ساعتها و روزها و هفته ها می خندی، می گویی، می شنوی، بی آنکه خودت باشی، بی آنکه در لحظه باشی، بی انکه در متن باشی. هستی اما انگار نیستی، میدانی جنس خنده...
-
قرار
جمعه 28 مهرماه سال 1396 00:00
بچه ها دلشون برای حرفام تنگ شده... قرار من و بچه های دکتری، یک شب زمستونی، خوابگاه کوثر از بزرگ شدن خوشم نمی آید خدایا!!
-
آچار فرانسه
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1396 06:05
برگشته ام به دوران آچار فرانسه بودنم. یاد انزوای مطلق قمییانه ام بخیر. دلم برای خلوتهای حرم معصومه تنگ شده. از قم همان خلوتهایش مزه داشت. ناهید در حرکتی بغایت ماهرانه بلاخره ضربه فنی ام کرد ، باورم نمیشود سر از تشکل های مبارزاتی در آورده باشم. تب مبارزه اینجا آنقدر گرم است که کلیشه های جنسیتی را هم گاه در می نوردد؛...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریورماه سال 1396 00:41
اینکه یک اهل مطالعه، ولو در زمینه گفته های تو هیچ مطالعه و تخصصی نداشته باشد، ولو نشنیده بخواهدتورا به تیر نقد و ناسزا و توهین ببندد، درد ندارد، درد وقتی است که جماعتی که در عمرشان نه کتابی خوانده اند نه تامل و تفکری داشته اند، بشوند داور گفته ها و دیدگاههایت و بر مسند قضاوت های گنده گنده بنشینند و موعظه ی چه طور...
-
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
شنبه 18 شهریورماه سال 1396 00:22
امشب سریال یوسف پیامبر که داشت از شبکه الغیاث پخش می شد، توجهم را جلب کرد. وای که چقدر فهم بشری متکامل است! ظاهرا اون سالی که این سریال ساخته شده بود بچه تر از این بودم که آن فضا را درک کنم؛ بچه تر از درک زلیخا ! امشب ماجرا رسیده بود به صحنه « بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ». به بقیه ماجرا نه کار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1396 01:17
عصب دندان بیمارم از زیر پانسمان طبیب دارد فریاد میکشد: کی گفته دندون پوسیده رو باید کشید دور انداخت آه که فرهنگ ما چقدر بی تحمل است!!!! چقدر راحت است کندن و دور انداختن ولی هیچ آیا از خود پرسیدی خلأش را چطور میتوان پر کرد!؟ --------------------- دختر مش ماشالله خدابیامرز بود لابد ؛ داشت می گفت تو دیوانه بودی عمرت را...
-
جیغ بنفش
دوشنبه 23 مردادماه سال 1396 00:09
یک روزی در جلسه دفاع یکی از دانشجویان ارشد دانشگاه مفید قم از زبان استاد ملکیان شنیدم که می گفت انقدر به نقطه ویرگول دانشجو گیر ندهیم که حکایت ما شده حکایت « آفتابه لگن هفت دست ، شام و ناهار هیچی». حالا حکایت ما و دانشگاههای درب و داغان ما هم شده حکایت همان « آفتابه لگن هفت دست ، شام و ناهار هیچی». آقا ما یک اشتباهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1396 01:50
حس می کنم یک عاااااااااااااالمه زندگی کردم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1396 00:24
آدم اینجا تنهاست...
-
زِدنی
شنبه 17 تیرماه سال 1396 11:24
خدایا خودت را نشانم ده... ------------ پ.ن: شاید کوری از هررنگ و چهره ای را بشود تحمل کرد اما کور تو شدن آدم را به هم میریزد. پ.ن: دوستی پرسید شعر هم می گویی، نمیدانم چرا یاد اینجا افتادم. شاید چون همه خیالات بی وزن و قافیه و قاعده ام را اینجا چپانده ام.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1396 00:37
ای مرغ چمن از این قفس بیرو شو فردوس تو را می طلبد مجون شو
-
خود تحویل گیری عیدانه
جمعه 4 فروردینماه سال 1396 03:53
در زندگی، گاهی بد نیست آدم به خودش هدیه بدهد. اینطوری « خود آدم» ذوق می کند و ضمنا برای قدم های بعدی پرورده می شود. تازه در این نوع هدیه دادن ضریب خطا در تشخیص علائق هدیه گیرنده هم که از نظر من موضوع مهمی است، بسیار پایین می آید چرا که آدمی نسبت به لایه های وجودش درک بی واسطه یا علم وجدانی دارد. طی روزها و شبهای گذشته...
-
فنچ ها شنونده های خوبی هستند
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1395 00:52
کشف کردم بچه ها بهترین شنونده هایم هستند!! مدتی است با یکی از این فنچ های بشدت زیرک و تیز هوش دم خور شدم لذتی دارد که نگو و نپرس.
-
شوخی- جدی
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1395 00:21
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون ---------------- تا همین چند وقت قبل از این گله داشتم که همه چی برایم شوخی است. الان که جدیت و هیبت هستی خودش را نشانم داده دلم برای حس شوخی بودگی هستی تنگ شده. کاش آن حس، دوباره برگردد یا لااقل ثمره دیالکتیکی قابل تحملی از آن نصیبم گردد.
-
اندر باب قطع قطاع مدرن
جمعه 22 بهمنماه سال 1395 16:21
دیدی یک سری آدمها قاطعانه در باره امور نظر می دهند!؟ خطر این نوع آدمها بسته به نوع نظرشان متفاوت می تواند باشد: یکی ادعا می کند این سرمایگذاری قطعا مثمر ثمر است؛ یکی ادعا می کند: خوابش سبک است و میتواند تو را ساعت فلان بیدار کند تا مثلا به کنکور یا آزمون استخدامی ات به موقع برسی؛ یکی ادعا می کند: فلان قانون اصلا شامل...
-
حلقه دام بلا
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1395 13:17
عملگراترین کارشناس سیستم اداری را در اداره کل آموزش و پرورش شهر... زیارت کردم. وی را در حالی پیدا کردم که داشت برای شرکت در یکی از جشن های پیروزی انقلاب از اداره خارج می شد. گفتم آقای کارشناس امضا بدهید، گفت ده تا امضای دیگر کم داری اول آنها را باید بگیری. حالا امضاها را گرفته ام اما آقای کارشناس رفته است جشن و لیلا...
-
های و هوی
سهشنبه 28 دیماه سال 1395 19:30
جست و جویی در دلم انداختی...
-
کوری
چهارشنبه 1 دیماه سال 1395 19:43
این همه سمع و بصر را پروراندیم، این همه بر تنور عقل دمیدیم، چه شد!؟ جز همان حیرت که چشیدن نوع دلانه اش خالص تر و ناب تر است، چیزی عائدمان گشت؟! کسی چه می داند شاید این تنها موسی کلیم نیست که مستعد اِخبار « إِنِّی آنَسْتُ ناراً » است. شاید برای تو هم به قدر وسع و ظرفت قَبَسی منظور شده باشد که اگر خویش را در معرض قرار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذرماه سال 1395 02:35
... به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی.
-
رزق علمی زمانه ما
دوشنبه 15 آذرماه سال 1395 15:36
نسل ما، قربانیان تعصب هستیم. از هر دری که وارد می شویم تهش به تعصب ختم می گردد. نویسندگان مقالات تحت تاثیر تعصب، شرق و غرب را به هم وصله می زنند تا به این نتیجه برسند فلانی همانی را گفته که ما می فهمیم یا می خواهیم فهمیده شود. می روی موضوع تصویب کنی یک قید اسلامی به زور به طرحت می چسبانند بدون اینکه به این بیاندیشند...
-
بی هوا مرا رها مکن
یکشنبه 7 آذرماه سال 1395 16:18
ای آشنا بی َآشنا مرا رها مکن ---------- ملاصدرا میگوید خداوند در قرآن افعال قبیح و زشتی که از مبدأ ادراکی قوی صادر میشوند - در مقایسه با افعالی که از مبادی ادراکی ضعیفتر صادر شوند - را در خور سرزنش و عتاب بیشتر دانسته است. بعنوان مثال، موضع قرآن در برابر کسانی که گرفتار حادثهی «إفک» (تهمت ناروا بستن به دیگران) شدند...
-
فینیش
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1395 00:36
من دفاع کردم، دیگران راحت شدند ولی چرا یارب؟! مگه فرقی هم می کند... من که بازم در قید مشقهایم خواهم بود!! ... الهام که خیلی تحت تاثیر فیلم «نفس» قرار گرفته بود، امروز مرا به سینما کشاند. فیلمی به معنای واقعی ضد جنگ!! از سکانس آخرش تا خوابگاه اشکهایم بند نمی آمدند...به الهام گفتم خانم آبیار خیلی خوب توانسته خاموش کردن...
-
نرم و آرام
یکشنبه 23 آبانماه سال 1395 00:08
ترتمیز مرتب و محجب بود، صورتش را نمی دیدم اما از دستهایش میشد حدس زد سفید مفید و ترگل ورگل است عین مادر بزرگ مرحوم و دوست داشتنی ام. از وجودش لطافت و انسِ حضور می بارید. غرق کتاب دعایش بود و اصلن مرا که چند قدم اون ورتر پشت سرش به یکی از ستون های حرم تکیه داده، غرقش شده بودم ندید. دلم نمیخواست از او چشم بردارم. یک بار...
-
عرفت الله بفسخ العظائم
شنبه 22 آبانماه سال 1395 23:27
جماعتی که همشان را بر ترویج فکر و فرهنگی خاص متمرکز می سازند، از نظر من ستودنی اند تا وقتی که ارتباطشان را با حوزه های مختلف اندیشه ورزی حفظ نموده و نسبت به درک شرایط و مقتضیات تاریخی - اجتماعی خود حساس باشند.اینکه این حلقه ارتباط چطور و چگونه حفظ می گردد را من نمیدانم. اما درجامعه خودم بشدت احساس می کنم این حلقه وصل...
-
تجربه های زندگی
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1395 01:44
اعتراف می کنم معنی کفش را تازه کشف کردم. وقتی نخ روی کفشم، در رفت و آمدهای اداری این مدت باز شد؛ هر نوبت که چادرم کشیده میشد، پرسشی کم رمق چشمک می زد که چرا راه رفتن اینقد مشقت بار شده، دو روز متوالی این سوال در ذهنم آمد و شد داشت بی آنکه نگاهم را به سمت پاهایم کج کنم و از ماجرا سر درآورم.باید بگویم تقصیر عوالم هور...